شماره ١٤٩: تا رخ تو زلف ترا پيش کرد

تا رخ تو زلف ترا پيش کرد
زلف تو مه را به پس خويش کرد
چشم تو دي ملک جهان مي گرفت
مست شد آن غمزه و فرويش کرد
دوش دهانت نمکي مي فشاند
قطره چکيد و جگرم ريش کرد
کرد دلم پاره و داني که کرد
تير تو، اي کافر بدکيش، کرد
چشم تو در خواب شد او را بگوي
در نتوان بر سگ خود پيش کرد
خامه خسرو نتواند نوشت
آنچه غمت بر من درويش کرد