شماره ١٣٥: اگر چه با تو حديث جفا بخواهم کرد

اگر چه با تو حديث جفا بخواهم کرد
وليک، تا بتوانم، وفا بخواهم کرد
من اين بلا همه از ديده ديده ام او را
بنا نمودن رويت سزا بخواهم کرد
به راه وصل به يک بوسه جان بخواهم يافت
وليک وقت شمردن ادا بخواهم کرد
خطاست بوسه زدن بر لب و دهان تو، ليک
تو خواه تيغ بزن، من خطا بخواهم کرد
کشم به کوي تو ناگه رقيب کافرکيش
من اين غزا ز براي خدا بخواهم کرد
چو دين به کار بتان رفت پيش بت، پس ازين
نماز اگر چه نباشد روا، بخواهم کرد
هر آن نماز که ناکرده ماند پيش بتان
اگر خداي بخواهد، قضا بخواهم کرد
و ان يکاد به روي نکو بخواهم خواند
نه بهر ديده بد هم دعا بخواهم کرد
چو دل برفت ز خسرو، چه سود بندد صبر؟
چو دل بيامد، وقف شما بخواهم کرد