شماره ١٣٢: وفا ز يار جفاکار چون نمي آيد

وفا ز يار جفاکار چون نمي آيد
جفا ز يار وفادار هم نمي شايد
جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟
به حضرتي که دو عالم به هيچ برنايد
مرا ز جمله جهان صحبت تو مي بايد
ترا ز خدمت من ذره اي نمي بايد
به رغم خاطر من قول دشمنان کردي
چه طالعي ست مرا آه، تا چه پيش آيد؟
منوش مي به حريفان سفله طبع خسيس
که تا به وقت خمارت صداع نفزايد
به آبروي محبت که بي غرض بشنو
که از مصاحب ناجنس هيچ نگشايد
بترس از آه دل من که مبتلاي توام
به سالها دگرت کي چو من به دست آيد
به روز وصل تو دارد خبر، دل شادي
مرا دو ديده شب هجر خون بپالايد
اگر چه خلوت خسرو منور است، ولي
به جز حضور تواش هيچ در نمي بايد