شماره ١١٣: لبالب آر قدح کز گلو فرود آيد

لبالب آر قدح کز گلو فرود آيد
مگر که از دلم اين آرزو فرود آيد
مگوي تو به که آيد فرود مي ز سرم
مباد کز سر من اين سبو فرود آيد
ز مي چه توبه که گر ذوق آن کند معلوم
فرشته چون مگس آنجا به بو فرود آيد
به بند مردنم امروز، ساقيا، بگذار
که باده از سر آن ماهر و فرود آيد
به زهد تخته ورد و دعاي من باشد
سفال خم که خط مي برو فرود آيد
ز بهر بردن دلهاي خلق سيل بلاست
هر آن عرق که ز روي نکو فرود آيد
بدين صفت که همي خون خوريم بر در تو
ترا چگونه مي اندر گلو فرود آيد؟
خوش آن زمان که به ياد تو هر شبم تا روز
ز ديده خون جگر سو به سو فرود آيد؟
نقاب واکن و لبهاي عاشقان دربند
مگر که خسرو ازين گفتگو فرود آيد