شماره ٨٦: چون آن بت از سر کو با هزار ناز برآيد

چون آن بت از سر کو با هزار ناز برآيد
ز خلق هر طرفي آه جانگداز بر آيد
ز تندباد جگرها مرا درونه بلرزد
گلي که بر سر آن سرو سرفراز برآيد
مرا نهال قدش بر جگر نشست بدانسان
که گر هزار پيش برکنند، باز برآيد
به ياد آن قد و قامت سرشک لعل دو چشمم
به هر زمين که بريزد، درخت ناز برآيد
چو پشت دست گزم از فسون و حيرت رويش
فسون و حيرتم از نقش هاي گاز بر آيد
عجب مدار ز باران عشق و تخم محبت
چو سبزه از گل محمود اگر اياز بر آيد
نماز نيست مرا جز به سوي بت نه همانا
که کار خسرو گمره از آن نماز بر آيد