شماره ٨٣: آن خون که گاه مستي از آن مست ما چکد

آن خون که گاه مستي از آن مست ما چکد
از زلف فتنه بارد و از جان بلا چکد
شويد چو رخ به صبح، کند غرقه خلق را
هر قطره اي که از رخ آن آشنا چکد
اي زاهد، از دعاي بد ايمن مشو که شب
مستان دعا کنند، که خون از دعا چکد
جام لبت که محتشمان را حلال باد
زو جرعه اي چه باشد، اگر بر گدا چکد
مردم در اين هوس که شبي سر نهم به پاش
زانگونه کاب چشم منش زير پا چکد
خاک درت به چشم من، از گريه خون خورم
تا خود جزاي چشم من آن توتيا چکد
محکم قبا مبند که دامن بگيردت
خون هزار دل که ز بند قبا چکد
شمشير آبدار کشيدي بر اهل عشق
دولت بود که ضربي از آن سوي ما چکد
تو مي روي و از پي خونريز خويشتن
خسرو دوان که تا خوي اسپت کجا چکد؟