شماره ٦٤: هر روز چشم من به جمالي فرو شود

هر روز چشم من به جمالي فرو شود
اين دل که پاره باد گرفتار او شود
اي روي اين دو ديده بدبين من سيه!
تا بهر چه به ديدن روي نکو شود؟
شوخي که دل ز من ببرد وز براي لاغ
آيد درون سينه و در جستجو شود
گويم بگوي با من مسکين حکايتي
گويد ميان هر دو لبم گفتگو شود
با آنکه ديده هرگز ازو مردمي نديد
هم در دو ديده مردم چشمم همو شود
شرمنده گشت اشک من از چشم من چنانک
هر لحظه آب گردد و در خود فرو شود
ابرو کشد به گوش و زنخ را کند نگاه
چوگان نهد به دوش و به دنبال گو شود
امسال خود به دام بلايي فتاده ام
کز وي به هر دمم غم صد ساله نو شود
گويم فتاده را بکش از خاک، گويدم
ارزد بدين قدر که قد من دو تو شود
هر چند کآب روي نباشد چو آب جوي
هر روز آبرويم ازو آب جو شود
آرد هم از پي لب او آب در دهان
ار دور چرخ گر گل خسرو سبو شود