شماره ٥٠: دل باز سوي آن بت بدخو چه مي رود؟

دل باز سوي آن بت بدخو چه مي رود؟
اين خون گرفته باز دران کوچه مي رود؟
چون رفت از من آن دل نادان، رو، اي صبا
امشب بران غريب ببين گو چه مي رود؟
گلگشت باغ مي کند امروز سرو من
بنگر که باز بر گل خوشبو چه مي رود؟
آخر گهي نگشت صبا نزد کوي او
چندين به سوي لاله خودرو چه مي رود؟
جان مي رود ز من، چو گره مي زند به زلف
مردن مراست از گره او چه مي رود؟
زين سو نشسته منتظرش طالبان خون
آن شوخ برشکسته بر آن سو چه مي رود؟
جان جهاني از رخ او کشته شد، هنوز
ديوانه خلق ديدن آن رو چه مي رود؟
سر سبز شد لبش، اگر آب حيات نيست
اين خضر باز بر لب آن جو چه مي رود؟
از بهر خويش خسرو بيچاره خون گريست
بر روي او ببين که ازان رو چه مي رود