شماره ٤٩: دل در هوايت، اي بت عيار، جان دهد

دل در هوايت، اي بت عيار، جان دهد
چون بلبلي که دور ز گلزار جان دهد
از رشک زلف غاليه ساي تو هر شبي
گر جان بود به نافه تاتار جان دهد
ابرو دو تا شده ست بر آن چشم پر خمار
چون مشفقي که بر سر بيمار جان دهد
اي ناخداي ترس، بران خسته رحم کن
کز شوق آن دو لعل شکربار جان دهد
دامن کشان شبي به سر کوي من برآي
تادل به زير پاي تو ايثار جان دهد
يارب تو جان به سرو سهي ده که در چمن
هر لحظه پيش آن قد و رفتار جان دهد
خسرو به غمزه تو دهد جان چنان که کس
بر دست شحنگان ستمگار جان دهد