شماره ١٧: چون بينم اينکه رويت در چشم ديگر آيد

چون بينم اينکه رويت در چشم ديگر آيد
کز ديده هاي خود هم چشم مرا در آيد
چون از حسد بميرم آن دم که تو در آيي
چون جان عشقبازان با تو برابر آيد
خام است کز تو جويم بر خود نوازشي را
شاهين ز بهر زحمت نزد کبوتر آيد
اشکم رسيد و دريا بازم به لب در آمد
دستم بگير زان پيش، اکنون که برتر آيد
دي در رخت ببستم ديده ز بس شکايت
بدبخت در ببندد، دولت چو از در آيد
وه کاين چه عيش باشد، نه زنده و نه مرده؟
ني بر سرم تو آيي، ني عمر بر سر آيد
باطل بود شنيدن دعوي عشق از آن کس
کش با جمال جانان پهلو به بستر آيد
زينسان که در خيالت گم گشتم، ار بميرم
چه شبهه، گر ز گورم هر دم گيا برآيد
فرهادوار بايد مشتاق گفت شيرين
کش گفته هاي خسرو در عشق باور آيد