شماره ١٤: در شهر فتنه اي شد، مي دانم از که باشد

در شهر فتنه اي شد، مي دانم از که باشد
ترکي ست صيد افگن، پنهانم از که باشد؟
هر روز اندرين شهر خلقي ز دل برآيند
گر ديگري نداند، من دانم از که باشد؟
دردم گذشت از حد، معلوم نيست تا خود
سامانم از که خيزد، درمانم از که باشد؟
درمان درمندان در هجر تو تو باشي
گرمن به درد هجران، درمانم از که باشد
هرگز بر محبان يکدم نمي نشيني
گر آتش محبت بنشانم، از که باشد؟
چون کرد طره تو غارت قرار خسرو
من بعد اگر صبوري نتوانم، از که باشد؟