شماره ٥: دلبر من دوش که مهمان رسيد

دلبر من دوش که مهمان رسيد
در شب هجرم مه تابان رسيد
ذره نم از چشمه خورشيد يافت
مورچه را ملک سليمان رسيد
سايه صفت پست شدم زير پاش
چون به من آن سرو خرامان رسيد
زيستنم باد مبارک که باز
در تن مرده قدم جان رسيد
آتش دل کشته شد و من شدم
زنده چو آن چشمه حيوان رسيد
جلوه طاووس چرا ناورد
پر مگس کان شکرستان رسيد؟
گريه خسرو چو نگه کرد، گفت
خانه روم باز که باران رسيد