شماره ٣٥: مثل آئينه مشو محو جمال دگران

مثل آئينه مشو محو جمال دگران
از دل و ديده فرو شوي خيال دگران
آتش از ناله ي مرغان حرم گير و بسوز
آشياني که نهادي به نهال دگران
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
که پريدن نتوان با پر و بال دگران
مرد آزادم و آن گو نه غيورم که مرا
مي توان کشت بيک جام زلال دگران
اي که نزديک تر از جاني و پنهان ز نگه
هجر تو خوشترم آيد ز وصال دگران