شماره ٢٥: بي تو از خواب عدم ديده گشودن نتوان

بي تو از خواب عدم ديده گشودن نتوان
بي تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
در جهان است که دل ما که جهان در دل ماست
لب فرو بند که اين عقده گشودن نتوان
دل ياران ز نواهاي پريشانم سوخت
من از آن نغمه تپيدم که سرودن نتوان
اي صبا از تنک افشاني شبنم چه شود
تب و تاب از جگر لاله ربودن نتوان
دل بحق بند و گشادي ز سلاطين مطلب
که جبين بر در اين بتکده سودن نتوان