تير و سنان و خنجر و شمشير آرزوست
با من ميا که مسلک شبيرم آرزوست
از بهر آشيانه خس اندوزيم نگر
باز اين نگر که شعله ي درگيرم آرزوست
گفتند لب به بند و ز اسرار ما مگو
گفتم که خير نعره ي تکبيرم آرزوست
گفتند هر چه در دلت آيد ز ما بخواه
گفتم که بي حجابي تقديرم آرزوست
از روزگار خويش ندانم جز اين قدر
خوابم زياد رفته و تعبيرم آرزوست
کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود
عمرت دراز باد همان تيرم آرزوست