صورت نه پرستم من بتخانه شکستم من
آن سيل سبک سيرم هر بند گسستم من
در بود و نبود من انديشه گمانها داشت
از عشق هويدا شد اين نکته که هستم من
در دير نياز من در کعبه نماز من
زنار بدوشم من تسبيح بدستم من
سرمايه ي درد تو غارت نتوان کردن
اشکي که ز دل خيزد در ديده شکستم من
فرزانه بگفتارم ديوانه بکردارم
از باده ي شوق تو هشيارم و مستم من