بيا که ساقي گل چهره دست بر چنگ است
چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است
حنا ز خون دل نو بهار مي بندد
عروس لاله چه اندازه تنشه ي رنگ است
نگاه مي رسد از نغمه ي دل افروزي
بمعني که برو جامه ي سخن تنگ است
بچشم عشق نگر تا سراغ او گيري
جهان بچشم خرد سيميا و نيرنگ است
ز عشق در عمل گير و هر چه خواهي کن
که عشق جوهر هوش است و جان فرهنگ است
بلندتر ز سپهر است منزل من و تو
براه قافله خورشيد ميل فرسنگ است
ز خود گذشته ئي اي قطره ي محال انديش
شدن به بحر و گهر برنخاستن ننگ است
تو قدر خويش نداني بها ز تو گيرد
و گرنه لعل درخشنده پاره ي سنگ است