شماره ٦٩: باز اين عالم ديرينه جوان مي بايست

باز اين عالم ديرينه جوان مي بايست
برگ کاهش صفت کوه گران مي بايست
کف خاکي که نگاه همه بين پيدا کرد
در ضميرش جگر آلوده فغان مي بايست
اين مه و مهر کهن راه بجائي نه برند
انجم تازه به تعمير جهان مي بايست
هر نگاري که مرا پيش نظر مي آيد
خوش نگاريست ولي خوشتر از آن ميبايست
گفت يزدان که چنين است و دگر هيچ مگو
گفت آدم که چنين است و چنان مي بايست