شماره ٥٩: گذر از آنکه نديدست و جز خبر ندهد

گذر از آنکه نديدست و جز خبر ندهد
سخن دراز کند لذت نظر ندهد
شنيده ام سخن شاعر و فقيه و حکيم
اگر چه نخل بلند است برگ و بر ندهد
تجلئي که برو پير دير مي نازد
هزار شب دهد و تاب يک سحر ندهد
هم از خدا گله دارم که بر زبان نرسد
متاع دل برد و يوسفي به بر ندهد
نه در حرم نه به بتخانه يابم آن ساقي
که شعله شعله به بخشد شرر شرر ندهد