شماره ٥٧: چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما

چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
اي جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه ها زد در ضمير زندگي انديشه ام
تا بدست آورده ام افکار پنهان شما
مهر و مه ديدم نگاهم برتر از پروين گذشت
ريختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تيزتر گردد فرو پيچيدمش
شعله ئي آشفته بود اندر بيابان شما
فکر رنگينم نذر تهي دستان شرق
پاره ي لعلي که دارم از بدخشان شما
مي رسد مردي که زنجير غلامان بشگند
ديده ام از روزن ديوار زندان شما
حلقه گرد من زنيد اي پيکران آب و گل
آتشي در سينه دارم از نياکان شما