شماره ٤٧: از همه کس کناره گير صحبت آشنا طلب

از همه کس کناره گير صحبت آشنا طلب
هم ز خدا خودي طلب هم ز خودي خدا طلب
از خلش کرشمه ئي کار نمي شود تمام
عقل و دل نگاه را جلوه جدا جدا طلب
عشق بسر کشيدن است شيشه ي کائنات را
جام جهان نما مجو دست جهان گشا طلب
راهروان برهنه پا راه تمام خار زار
تا بمقام خود رسي راحله از رضا طلب
چون بکمال مي رسد فقر دليل خسروي است
مسند کيقباد را در ته بوريا طلب
پيش نگر که زندگي راه بعالمي برد
از سر آنچه بود و رفت در گذر انتها طلب
ضربت روزگار اگر ناله چوني دهد تو را
باده ي من ز کف بنه چاره ز موميا طلب