دگر آموز

مانند صبا خيز و وزيدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشيدن دگر آموز
اندر دلک غنچه خزيدن دگر آموز
موئينه به بر کردي و بي ذوق تپيدي
آن گونه تپيدي که بجائي نرسيدي
در انجمن شوق تپيدن دگر آموز
کافر دل آواره دگر باره باو بند
بر خويش گشا ديده و از غير فرو بند
ديدن دگر آموز و نديدن دگر آموز
دم چيست پيام است، شنيدي؟ نشنيدي
در خاک تو يک جلوه ي عام است نديدي
ديدن دگر آموز و شنيدن دگر آموز
ما چشم عقاب و دل شهباز نداريم
چون مرغ سر الذت پرواز نداريم
اي مرغ سراخيز و پريدن دگر آموز
تخت جم و دارا سر راهي نفروشند
اين کوه گران است بکاهي نفروشند
با خون دل خويش خريدن دگر آموز
ناليدي و تقدير همان است که بود است
آن حلقه ي زنجير همان است که بود است
نوميد مشو ناله کشيدن دگر آموز
وا سوخته ئي؟ يک شرر از داغ جگر گير
يک چند بخود پيچ و نيستان همه در گير
چون شعله بخاشاک دويدن دگر آموز