شماره ١٦: فرشته گر چه برون از طلسم افلاک است

فرشته گر چه برون از طلسم افلاک است
نگاه او بتماشاي اين کف خاک است
گمان مبر که بيک شيوه عشق مي بازند
قبا بدوش گل و لاله بي جنون چاک است
حديث شوق ادا مي توان بخلوت دوست
بناله ئي که ز آلايش نفس پاک است
توان گرفت ز چشم ستاره مردم را
خرد بدست تو شاهين تند و چالاک است
گشاي چهره که آنکس که لن تراني گفت
هنوز منتظر جلوه ي کف خاک است
درين چمن که سرود است و اين نواز کجاست؟
که غنچه سر بگريبان و گل عرقناک است