شماره ٥: زمانه قاصد طيار آن دلارام است

زمانه قاصد طيار آن دلارام است
چه قاصدي که وجودش تمام پيغام است
گمان مبر که نصيب تو نيست جلوه ي دوست
درون سينه هنوز آرزوي تو خام است
گرفتم اين که چون شاهين بلند پروازي
بهوش باشد که صياد ما کهن دام است
باوج مشت غباري کجا رسد جبريل
بلند نامي او از بلندي بام است
تو از شمار نفس زنده ئي نميداني
که زندگي به شکست طلسم ايام است
ز علم و دانش مغرب همين قدر گويم
خوش است آه و فغان تا نگاه ناکام است
من از هلال و چليپا دگر نينديشم
که فتنه ي دگري در ضمير ايام است