شماره ٢٥: از آن آبي که در من لاله کارد ساتگيني ده

از آن آبي که در من لاله کارد ساتگيني ده
کف خاک مرا ساقي بباد فروديني ده
زمينائيکه خوردم در فرنک انديشه تاريک است
سفر ورزيده ي خود را نگاه راه بيني ده
چو خس از موج هر بادي که ميآيد ز جا رفتم
دل من از گمانها در خروش آمد يقيني ده
بجانم آرزوها بود و نابود شرر دارد
شبم را کوکبي از آرزوي دل نشيني ده
بدستم خامه ئي دادي که نقش خسروي بندد
رقم کش اين چنينم کرده ئي لوح جبيني ده