از خدا، گر ره خدا طلبي
مطلب جز محمد عربي
زانکه مطلوب اهل بينش اوست
بلکه مقصود آفرينش اوست
شاه ايوان مکه و يثرب
ماه تابان مشرق و مغرب
شرف گوهر بني آدم
وز شرف سرور همه عالم
شهرياري که خيل اوست همه
عرش و کرسي طفيل اوست همه
کوي او مقصدست و او مقصود
او محمد، مقام او محمود
پنجه آفتاب را برتافت
بيک انگشت قرص مه بشکافت
بود برتر ز انجم و افلاک
زان نيفتاد سايه اش بر خاک
آنکه بگذشت از سپهر برين
سايه او کجا فتد بزمين؟
فارغست از صحيفه و خامه
واصلان را چه حاجت نامه؟
آنکه ناخوانده علم دين داند
لوح تعليم پس چرا خواند؟
انبيا را شرف نبود برو
خود تواضع کنان نشست فرو
ذات او چيست بعد خيل رسل؟
گل پس از برگ و ميوه بعد از گل
گمرهاني که راه جنگ زدند
حلقه لعل او بسنگ زدند
لعل او در ز حقه داد بسنگ
که دگر جا نداشت حقه سنگ
لاجرم، ور نه سنگ بد گهران
کي تواند فگند رخنه در آن؟
زير گيسوي او رخ چون ماه
شب معراج را جمال الله