شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نيافتم
آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقي
جامه تقويي که من در همه عمر بافتم
بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائيت
بي تو به دست خويشتن سينه خود شکافتم
از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتي
آينه سان به هيچ سو رو ز تو برنتافتم
يک ره از او نشد مرا کار دل حزين روا
هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم