شماره ٣٦: گفتم که چاره غم هجران شود نشد

گفتم که چاره غم هجران شود نشد
در وصل يار مشکلم آسان شود نشد
يا از تب غمم شب هجران کشد نکشت
يا دردم از وصال تو درمان شود نشد
يا آن صنم مراد دل من دهد نداد
يا اين صنم پرست مسلمان شود نشد
يا دل به کوي صبر و سکون ره برد نبرد
يا لحظه اي خموش ز افغان شود نشد
يا مدعي ز کوي تو بيرون رود نرفت
چون من اسير محنت هجران شود نشد
يا از کمند غير غزالم جهد نجست
يا ز الفت رقيب پشيمان شود نشد
يا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد
يا سوي او ز مهر خرامان شود نشد