بتان نخست چو در دلبري ميان بستند
ميان بکشتن ياران مهربان بستند
دعا اثر نکند کز درم تو چون راندي
به روي من همه درهاي آسمان بستند
مگر ميان بتان روي آن صنم ديدند
که اهل صومعه زنار بر ميان بستند
به آشيانه نبستند عندليبان دل
اگر دو روز در اين گلشن آشيان بستند
فغان که مدعيان از جفا برون کردند
مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند
رساند کار به جايي جفاي گل چينان
که در معاينه بر روي باغبان بستند
جفاکشان سخنان با تو داشتند ولي
چو هاتف از ادب عاشقي زبان بستند