جان و دلم از عشقت ناشاد و حزين بادا
غمناک چه مي خواهي ما را تو چنين بادا
بر کشور جان شاهي ز اندوه دل آگاهي
شادش چو نمي خواهي غمگين تر ازين بادا
هر سرو که افرازد قد پيش تو و نازد
چون سايه ات افتاده بر روي زمين بادا
با مدعي از ياري گاهي نظري داري
لطف تو به او باري چون هست همين بادا
جز کلبه من جائي از رخش فرو نايي
يا خانه من جايت يا خانه زين بادا
گر هست وفا گفتي هم در تو گمان دارم
در حق منت اين ظن برتر ز يقين بادا
پيش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف
اميد کز اين غم شاد تا روز پسين بادا