عقد سي و چهارم در سماع که از خود گذشتن است و آستين بر خلق افشاندن نه گرد خود گشتن و از خداي بازماندن

اي درين خوابگه بي خبران
بي خبر خفته چو کوران و کران
سر برآور که درين پرده سراي
مي رسد بانگ سرود از همه جاي
بلبل از منبر گل نغمه نواز
قمري از سرو سهي زمزمه ساز
فاخته چنبر دف کرده ز طوق
از نوا گشته جلاجل زن شوق
لحن قوال شده صومعه گير
نه مريد از دم او جسته نه پير
مطرب از مصطبه دردکشان
داده از منزل مقصود نشان
باد ني بر دل مستان صبوح
فتح کرده همه ابواب فتوح
عود خاموش ز يک مالش گوش
کودک آساست برآورده خروش
چنگ با عقل ره جنگ زده
راه صد دل به يک آهنگ زده
تايب کاسته شکسته ز شراب
به يکي کاسه شده مست رباب
پير راهب شده ناقوس زنان
نوبتي مقرعه بر کوس زنان
بانگ برداشته مرغ سحري
کرده بر خفته دلان پرده دري
مؤذن از راحت شب دل کنده
کرده صد مرده به يا حي زنده
چرخ در گرد ازين بانگ و نوا
کوه در رقص ازين صوت و صدا
هرگز از جاي نمي خيزي تو
الله الله چه گران چيزي تو
هيچ داني چه گران باشد فيل
پشتش از پشته ارزيز ثقيل
زير آن بار گران جان داده
پشته بر پشت ز پاي افتاده
گر بسنجد خردش با تو به هم
يابدش از پشه بسياري کم
ساعتي ترک گران جاني کن
شوق را سلسله جنباني کن
بگسل از پاي خود اين لنگر گل
گام زن شو به سوي کشور دل
آستين بر سر عالم افشان
دامن از طينت آدم افشان
سنگ بر شيشه ناموس انداز
چاک در خرقه سالوس انداز
هر چه بند است بکش از وي پاي
هر چه حشو است تهي کن زان جاي
نغمه جان شنو از چنگ سماع
بجه از جسم به آهنگ سماع
همه ذرات جهان در رقصند
رو نهاده به کمال از نقصند
تو هم از نقص قدم نه به کمال
دامن افشان ز سر جاه و جلال
زين سرودند بهايم هايم
تو ازين گونه غنايم نايم
خواب بگذار که بي خوابي به
ديده را سرمه بيخوابي ده
حيف باشد که به آن جثه شتر
باشد از لذت اين زمزمه پر
تو بدين دبدبه انساني
زان صدا چون دبه خالي ماني