عقد سي و سوم در تودد و تالف که به شفقت و محبت با خلق خداي آميختن است و از لوازم آميزش ايشان نگريختن

اي ز خود ناشده يک لحظه خلاص
هر دم از عام مجو خلوت خاص
چو الف از همه کس فرد مشو
حکم «المؤمن آلف » بشنو
ميل وصلت ز الف کم باشد
جز به حرفي که مقدم باشد
هر چه در مرتبه از وي پست است
در وصلت به رخ وي بسته ست
گر نيي همچو الف بند به هيچ
از سبق يافتگان پاي مپيچ
ليک از آنان که به پستيت کشند
به ره طبع پرستيت کشند
به سر کنگر همت سرکش
دامن وصلت از ايشان درکش
عزلت از غير خوش آيد نه ز يار
دامن صحبت ياران مگذار
يار از يار کند کسب کمال
يار از يار برد جاه و جلال
يار با يار به هم جان و تنند
سخت پيوند چو روح و بدنند
تن ز جان زندگي آموز بود
جان به تن بندگي اندوز بود
تن بي جان چه بود مرداري
جان بي تن که بود بيکاري
سنگ از پرتو خود گيرد تاب
گردد از صحبت گل آب گلاب
چون صبا بر گل و ريحان گذرد
بر سرت غاليه افشان گذرد
ور گذر سوي خس و خار کند
چشمت از زخم خس افگار کند
چون زني در کمر صحبت دست
با حريفان کني آهنگ نشست
با بزرگان به ادب کن پيوند
نيک و بدهر چه ببيني بپسند
بد ازيشان به نکويي بردار
خود ازيشان همه نيک آيد کار
نطق ايشان ز مقامات وصول
وز تو ايمان و تلقي به قبول
با رفيقان به مروت مي باش
تخم ايثار و فتوت مي پاش
عيبشان چون فتد از پرده بدر
دار پوشيده ازان عيب نظر
با فرودان شفقت ورزي کن
يافتي مرز، کيا مرزي کن
در خطاشان به نصيحت پيش آي
ره بر ايشان به نصيحت بگشاي
گر تو را صحبت نيکان بايد
جز به نيکي ره آن نگشايد
نيک شو تا که به نيکان برسي
کس نيکان شوي از نيک کسي
اي بسا بد که ز يک خوي نکو
با نکوکار شود همزانو