مناجات در انتقال از جود به قناعت

اي محيط کرمت عرش صدف
عرشيان در طلبت باده به کف
ما که لب تشنه احسان توييم
کشتي افتاده به طوفان توييم
نظر لطف بر اين کشتي دار
به سلامت برسانش به کنار
خيمه ما به سوي ساحل زن
صدف هستي ما را بشکن
پرده ظلمت ما را بگشاي
صفوت گوهر ما را بنماي
جامي از هستي خود گشته ملول
دارد از فضل تو اميد قبول
بر سر خوان عطايش بنشان
دامن از گرد خطايش بفشان
بنگر اندوه وي و شادش کن
بنده پير شد آزادش کن
بينشش ده که تو را بشناسد
نعمتت را ز بلا بشناسد
کمر خدمت طاعت بخشش
افسر عز قناعت بخشش