مناجات در روي به رياض توکل آوردن و از آنجا استشمام نسيم رضا کردن

اي دو عالم همه اجزا و تو کل
خار صحراي توکل ز تو گل
جزو را معرفت کل تو دهي
توشه راه توکل تو دهي
خاصگان را تو شوي راهنمون
سوي روزي ز سببها بيرون
گه پي تشنه لب پر تب و تاب
چشمه آب برآري ز سراب
گاه بر گرسنه از بي بر شاخ
ريزي از بهر غذا ميوه فراخ
مرد ره را جگر شير دهي
بار او بر کتف شير نهي
چون شود بر کتف شير سوار
تازيانه دهيش از دم مار
جان جامي که درين گرداب است
مرکز دايره اسباب است
ده به گلزار توکل راهش
ساز ازان روضه تماشاگاهش
غنچه آن چو شود نافه گشا
به مشامش برسان بوي رضا