حکايت عياري که در زير چوب شحنه چندان دندان فشرد که درم سيم در زير دندان وي پاره پاره شد و دينار صبر وي درست بيرون آمد

شحنه اي گفت که عياري را
مانده در حبس گرفتاري را
بند بر پاي برون آوردند
بر سر جمع سياست کردند
شد ز بس چوب چو انگشت سياه
ليک بر نامد ازو شعله آه
رخت ازان ورطه چو آورد برون
پيش ياران ز دهان کرد برون
درمي سيم به چندين پاره
بلکه ماهي شده چند استاره
محرمي کرد سؤالش کين چيست
بدر کامل شده چون پروين چيست
گفت جا داشت در آن محفل بيم
زير دندان من اين درهم سيم
در صف جمع مهي حاضر بود
که بدو چشم دلم ناظر بود
پيش وي با همه بي باکي خويش
شرمم آمد ز جزعناکي خويش
اندر آن واقعه خندان خندان
بس که در صبر فشردم دندان
زير دندان درم جو جو شد
سکه درهم صبرم نو شد
زد رقم سکه نو بر کارم
که به صبر اندر يک دينارم
چون نهد ناقد دوران معيار
سرخرويي رسدم زين دينار
صبر اگر چند که زهر آيين است
عاقبت همچو شکر شيرين است
مکن از تلخي آن زهر خروش
کآخر کار شود چشمه نوش