تاجور ساختن اين شاهد غيبي به بي عيبي مباهي به تاج بسمله که مرصع است به جواهر اسماء و صفات الهي

ابتدي بسم الله الرحمن
الرحيم المتوالي الاحسان
مي کنم از نم اين آب حيات
زندگي بخش دل اهل نجات
تر زبان خامه مشک افشان ار
تا معطر کند اين عنوان را
نافه آهوي تاتار است اين
نفحه طبله عطار است اين
خوش نفس غنچه باغ قدم است
تازه رس ميوه شاخ کرم است
بر رخ عقل در غيب گشاد
لوحه بر نامه لاريب نهاد
نقش هر لوحه ازين حرف وفاست
طالبان را در فردوس نماست
خرم آن کس که ازين در چو بتافت
بوي فردوس به فردوس شتافت
نيست فردوس جز اسرار شگرفت
که بود درج در او حرف به حرف
نتواني که زني از پي دم
تا نبندي لب از آغاز به هم
يعني اي کرده به اين نام بسند
لبت از هر چه جز اين نام ببند
سينش از کنگره طارم عرش
قيرگون سايه به کافوري فرش
يعني از چرخ چو خور تيغ ستيز
بر تو تيز است درين سايه گريز
بر تو مفتوح ز هر حلقه «ميم »
روزن نعمتي از باغ نعيم
هر «الف » جان عدو را خاري
بلکه در چشم دلش مسماري
کم شده نطق زباني به نظام
تا ز «لامش » نرسيده ست به کام
«ها» ش بنگر که روان کرده به جهد
در گلوي تو دو چشمه ست ز شهد
بهره ور شد دل مجروح ز ريش
ريش را يافت بهين مرهم خويش
«حا» ش حاشا که بود گاه شمار
بجز از عد جنان نکته گزار
ابروي «نون » وي آن قبله راز
که کند دل ز وي آغاز نماز
«يا» ش عشريست ز آيات جمال
عشره کامله اش نعت کمال
حرکاتش ز وفور برکات
داده جنبش به دل آثار حيات
سکناتش به سکون راهنماي
روح را در کنف فضل خداي
نقطه هايش چو فروزنده نجوم
به شياطين قوي الوهم رجوم
شکل تشديد کزو شانه نماست
فارق معني شدت ز رخاست
جامي اين شاهد پاکيزه غيب
که دمد نکهت پاکيش ز جيب
شيوه جلوه نمايي ز تو يافت
صورت چهره گشايي ز تو يافت
کردي از بسمله تاج افرازش
عقد توحيد حمايل سازش
نيست در گوش دل اهل نظر
هيچ زيور به ازين عقد گهر