ازين گفت و گو چون سيم لب بدوخت
چهارم چراغ نصيحت فروخت
نخست از دعا کرد آغاز پند
که اي با خرد پند بخرد پسند
چو ايزد به دل تخم صبرت نهاد
بر اين کشت بارنده ابرت نهاد
هر آن مضطرب کش نه آرامش است
به آرامشش آخر انجامش است
درين تيز رو گنبد با سکون
قدمگاه هر جنبش آمد سکون
ز جان هر چه جنبد درين پهن دشت
به تسکين مرگش بود بازگشت
بدين دايره هر که پا در نهد
چو دورش به آخر رسد سر نهد
چو بر صيد خنجر زني در شکار
ز اول بود جنبش آخر قرار
سپاس فراوان خداوند را
که کرد اين کرامت خردمند را
که بيند در آغاز انجام خويش
برون ننهد از حکم آن گام خويش
شکيبي که انجام هر ماتم است
مر او را در آغاز آن همدم است