تعزيت گفتن حکيم سوم

حکيم دوم چون لب از نطق بست
سيم اين شکر طوطي آسا شکست
که اي عرش بلقيس فرش درت
مه و مهر ازان خشت سيم و زرت
سکندر اگر عمر بر باد داد
به اقبال تو ملکش آباد باد
رسد بانگ ازين طارم زرنگار
که سخت است داغ جدايي ز يار
وز آن سخت تر ناسپاسي بود
که بيرون ز يزدان شناسي بود
به آن دامن يار نايد به کف
شود نيز مزد مصيبت تلف
چه زيرک بود هر که زين درد سخت
کشد بر در صبر و آرام رخت
نه تلخ از جزع گردد امروز و شور
نه از مزد ماند در آينده دور
بحمدالله اي آگه از خوب و زشت
که باشد تو را آگهي در سرشت
ز افراط و تفريط خاطر تهي
روي راست بر موجب آگهي
همي رو بر اين سيرت مستقيم
همي زي ز آفات گيتي سليم