شنيدم که اين نکته را ساده اي
بپرسيد روزي ز آزاده اي
که بسيار مظلوم را ديده ايم
فراوان دعاهاش بشنيده ايم
يکي خصم را بسته غم نکرد
سر مويي از فرق او کم نکرد
بگفت آن که سنگ از دمش موم نيست
اگر زير تيغ است مظلوم نيست
ستمکش اگر ني ستمگر بود
قبول دعايش مقرر بود
وگر شغل او هم ستم پيشگيست
دعاي وي از کوته انديشگيست
چو باشد دلش را سوي ظلم رو
نيايد دعايش فرو جز به رو
درين ظلمت آباد پر گفت و گوي
بسي ظالمانند مظلوم روي
غلام از ستم چوب بر خر شکست
به پاداش آن خواجه اش سر شکست
زد انبان آن بيوه را رخنه موش
برآورد گربه ز جانش خروش
بر آن مور گنجشک هم زور کرد
ازو ديگري معده معمور کرد
نيابد امان ديگري نيز هم
ز چيزي شود پست و ناچيز هم
همي رو چنين تا رسد سلسله
به جايي کز آنجا نشايد گله
از آنجا همه عدل مطلق بود
حق محض و خير محقق بود
چو آنجا رسيدي خموشي به است
ز هر گفت و گو تيز هوشي به است
بيا ساقيا برگ عشرت بساز
مکن در به روي حريفان فراز
که از دولت شه نه کاووس و کي
بگيريم جام و بنوشيم مي
بيا مطربا مرحبايي بزن
دعايي بگوي و نوايي بزن
که طبع شه از هر غم آزاد باد
به عدلش همه عالم آباد باد