مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن
            زبان کوته ما را به خود دراز مکن
         
        
            مکن مباد که عادت کند طبيعت تو
            بد است اين همه عادت به خشم و ناز مکن
         
        
            پر است شهر ز ناز بتان نياز کم است
            مکن چنانکه شوم از تو بي نياز، مکن
         
        
            من آن نيم که بدي سر زند ز ياري من
            درآ خوش از در ياري و احتراز مکن
         
        
            به حال وحشي خود چشم رحمتي بگشاي
            در اميد به رويش چنين فراز مکن