گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
خود را ز زبان من ديوانه نگه دار
جا در خور او جز صدف ديده من نيست
گو جاي خود آن گوهر يکدانه نگه دار
زاهد چه کشي اينهمه بر دوش مصلا
بردار سبوي من و رندانه نگه دار
هر چيز که جز باده بود گو برو از دست
در دست همين شيشه و پيمانه نگه دار
پروانه بر آتش زند از بهرتو خود را
اي شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار
آن زلف مکن شانه که زنجير دل ماست
بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار
وحشي ز حرم در قدم دوست قدم نه
حاجي تو برو خشت و گل خانه نگه دار