مرغ ما دوش سراينده بستاني بود
            داشت گلبانگي و مشعوف گلستاني بود
         
        
            ديده کز نعمت ديدار نبودش سپري
            مگسي بود که مهمان سرخواني بو
         
        
            دست اميد که يک بار نقابي نکشيد
            بود دور از سر و نزديک به داماني بود
         
        
            آنکه از تشنگيش بود گذر بر ظلمات
            تف نشان جگرش چشمه حيواني بود
         
        
            ريشه تفسيده گياهي ز لب کوثر رست
            که ز ابرش هوس قطره باراني بود
         
        
            خويش را ساخته آماده سد شعله خسي
            گرم همصحبتي آتش سوزاني بود
         
        
            بود وحشي که ز رخسار تو شد قافيه سنج
            يا نواساز گلي مرغ خوش الحاني بود