کي ديدمش که قصد دل زار من نکرد
ننشست با رقيبي و آزار من نکرد
يک شمه کار در فن ناز و کرشمه نيست
کز يک نگاه چشم تو در کار من نکرد
گفتم مرنج و گوش کن از من حکايتي
رنجش نمود و گوش به گفتار من نکرد
خندان نشست و شمع شبستان غير شد
رحمي به گريه هاي شب تار من نکرد
وحشي نماند هيچ سياست که هجر يار
با جان خسته و دل افکار من نکرد