شکفتگيش چو هر روز نيست حالي هست
            اگر غلط نکنم از منش ملالي هست
         
        
            ز رشک قرب من اي مدعي خلاص شدي
            ترا نويد که بر خاطرش خيالي هست
         
        
            به رخصت تو که رفتيم و درد سر برديم
            ترا ملالي و مارا هم انفعالي هست
         
        
            به بوستان تو گر مرغ ما نمي گنجد
            گرش ز بال درستي شکسته بالي هست
         
        
            تو بد مزاج چه بي اعتدال و بد خويي
            طبيعتي و مزاجي و اعتدالي هست
         
        
            سفارش دل خود با تو اين زمان گفتم
            ز گريه روز وداع توام مجالي هست
         
        
            چو قصد رفتن آن کوي کرد وحشي گفت
            که فکر باطل و انديشه محالي است