همرهي با غير و از من احتراز از بهر چيست
            خود چه کردم با تو چندين خشم و ناز از بهر چيست
         
        
            باز با من هر زمانش خشم و نازي ديگر است
            خشم و ناز او نمي دانم که باز از بهر چيست
         
        
            از نياز عاشقان بي نياز است اينهمه
            عاشقان را اينهمه عجز و نياز از بهر چيست
         
        
            مجلسي خواهم که پيشت گيريم و سوزم چو شمع
            بر زبان آرم که اين سوز و گداز از بهر چيست
         
        
            گوش بر افسانه ما چون نخواهد کرد يار
            وحشي اين افسانه دور و دراز از بهر چيست