ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي کنم باشيد از من با خبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
که از بزم شما خواهيم بردن درد سر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مکن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
که من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
شرر در جان وحشي زد غم آن يار سيمين تن
ز وي غافل مباشيد اي رفيقان تا سحر امشب