از کاه ، کهربا بگريزد به بخت ما
            خنجر به جاي برگ برآرد درخت ما
         
        
            الماس ريزه شد نمک سوده حکيم
            در زخم بستن جگر لخت لخت ما
         
        
            با اينهمه خجالت و ذلت که مي کشم
            از هم فرو نريخت زهي روي سخت ما
         
        
            زورق گران و لجه خطرناک موجه صعب
            اي ناخدا نخست بينداز رخت ما
         
        
            وحشي تو بودي و من و دل، شاه وقت خويش
            آتش فکند شعله گلخن به تخت ما