شماره ٧٧٨: هذا سيدي، هذا سندي

هذا سيدي، هذا سندي
هذا سکني، هذا مددي
هذا کنفي، هذا عمدي
هذا ازلي، هذا ابدي
يا من وجهه، ضعف القمر
يا من قده صعف الشجر
يا من زارني، وقت السحر
يا من عشقه نور نظري
گر تو بدوي، ور تو بپري
زين دلبر جان، خود جان نبري
ور جان ببري از دست غمش
از مرده خري، والله بتري
ايلا کليمو ايلا شاهمو
خراذي ديذيس ذوزمس آنيمو
پوذپسه بني، پوپوني لالي
ميذن چاکوس کالي تو يالي
از ليلي خود مجنون شده ام
وز صد مجنون افزون شده ام
وز خون جگر پرخون شده ام
باري بنگر تا چون شده ام
گر زانک مرا زين جان بکشي
من غرقه شوم، در عين خوشي
دريا شود اين دو چشم سرم
گر گوش مرا زان سو بکشي
يا منبسطا في تربيتي
يا مبتشرا في تهنيتي
ان کنت تري ان تقتلني
يا قاتلنا انت ديتي
گر خويش تو بر مستي بزني
هستي تو بر هستي بزني
در حلقه درآ بهر دل ما
شکلي بکني دستي بزني
صدگونه خوشي ديدم ز کسي
گفتم که: « لبت »، گفتا: « نچشي »
بر گورم اگر آيي بنگر
پرعشق بود چشمم ز کشي
آن باغ بود بي صورت بر
وآن گنج بود بي صورت زر
شب عيش بود بي نقل و سمر
لاتسألني زان چيز دگر