لا يغرنک سد هوس عن رايي
کم قصور هدمت من عوج الارآء
اشتهي انصح لکن لساني قفلت
انني انصح بالصمت علي الاخفاء
اين همه ترس و نفاق و دودلي باري چيست
نه که در سايه و در دولت اين مولايي؟!
بيم ازان مي کندت، تا برود بيم از تو
يار ازان مي گزدت، تا همه شکرخايي
شمس تبريز شمعيست که غايب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردايي؟!