شماره ٧٥٣: آدميي، آدميي، آدمي

آدميي، آدميي، آدمي
بسته دمي، زانک نه آن دمي
آدميي را همه در خود بسوز
آن دميي باش اگر محرمي
کم زد آن ماه نو و بدر شد
تا نزني کم، نرهي از کمي
مي برمي از بد و نيک کسان؟!
آن همه در تست، ز خود مي رمي
حرص خزانست و قناعت بهار
نيست جهان را ز خزان خرمي
مغز بري در غم؟! نغزي ببر
بر اسد و پيل زن ار رستمي
همچو ملک جانب گردون بپر
همچو فلک خم ده، اگر مي خمي